هنر آوانگارد چیست و چه ویژگی هایی دارد؟
به گزارش سافاری رو، وب سایت ایوار - رضا رجب پور: آوانگارد برای اولین بار در قرن نوزدهم از سوی آنری سن سیمون در توصیف هنرمندانی استفاده شد که فراتر از زمان خود بودند. هنر آوانگارد به هنری اطلاق می گردد که عرف ها و هنجار های سنتی را در هم می شکند و نگاهی نو و تازه به مفهوم هنر دارد.
پاریس در هفدهم مه 1863 در سالون د رفوزی (Salon des Refusés) شاهد برپایی نمایشگاهی بود که آثار آن از سوی داوران این گالری مشهور، به عنوان محل برگزاری سالانه آموزشگاه هنر های زیبا، طرد شد. این برای اولین بار بود که از واژه آوانگارد یا پیشرو در رابطه با انواع هنر استفاده می شد؛ به نظر می رسید آوانگارد نشانه ای برای شروع یک انقلاب فرهنگی باشد.
نقاشان مشهور نظیر گوستاو کوربه، ادوارد مانه و کامیل پیسارو که از سوی منتقدان و جامعه به خاطر نداشتن ذائقه محافظه کارانه موردانتقاد قرار گرفتند، نمایشگاه های خود را در سراسر پایتخت فرانسه برپا کردند. نقاشی های آن ها نظیر نهار بر روی چمن و سمفونی سفید شماره 1، امروزه از آثار افسانه ای این سبک از هنر محسوب می شوند.
این هنرمندان که هزاران نفر را به نمایشگاه های خود جذب نموده بودند، شورشی را شروع کردند که تمام قرن آینده و نیمی از جنبش های هنری و هنرمندان همفکر را، علی رغم تمسخر های فراوان از سوی جامعه نخبگان هنری، تحت تأثیر قرار داد.
آوانگارد تبدیل به نمادی از پیشرفت، کاوش و نوآوری در هر چیزی و هرکسی شد که فراتر از زمان خود بود.
آوانگارد به چه معنایی است؟
تعریف واژه آوانگارد کمی چالش برانگیز است. این کلمه در فرهنگ لغات از زبان فرانسوی نشات گرفته و به معنای طلایه دار یا پیشرو است. آوانگارد کلمه ای نظامی بود که از آن برای توصیف یک گروه کوچک از سربازان بسیار ورزیده استفاده می شد که جلوتر از تمام ارتش برای یافتن راستا ها و هشدار در خصوص خطرات احتمالی حرکت می کردند.
با این طرز تفکر، می توان هنرمندان آوانگارد را نیز به عنوان گروهی از مردم توصیف کرد که در هنر بصری، ادبیات و فرهنگ اقدام به ارائه ایده های تازه و بسیار شگفت انگیز می نمایند.
درواقع، آنری سن سیمون، نویسنده سیاسی فرانسوی، اولین بار این واژه را در توصیف هنرمندانی به کار برد که در جنبش های عمومی ترقی خواه و اصلاحات رادیکال، حتی پیش از دانشمندان، صنعتگران و دیگر طبقات جامعه، حضور داشتند.
بااین حال، ازآنجایی که تعیین نبود که فراتر از زمان دقیقاً به چه معناست یا به چه کسی اطلاق می گردد و کدام آثار باید در دسته آثار انقلابی قرار گیرند، واژه آوانگارد به عنوان یک صفت به افرادی اطلاق شد که به دنبال شیوه ها و موضوعات جدیدی در هنر بودند که تا پیش از آن هرگز از سوی هیچ کسی دیده یا انجام نشده بود.
به خاطر این ماهیت رادیکال و همچنین این واقعیت که این جنبش به طور گسترده در تقابل با ایده ها، فرآیند ها و شیوه های مرسوم بود، آوانگارد شوک برانگیز و چالشی به نظر می رسید.
جنبشی رادیکال و حتی براندازانه
همان طور که پیش تر اشاره شد، واژه آوانگارد اولین بار از سوی آنری سن سیمون برای معرفی هنرمندان پیشرو استفاده شد. بااین حال، از اوایل قرن بیستم، این واژه منتسب به رادیکالیسم شد و هنرمندانی را توصیف می کرد که به معنای واقعی آوانگارد به دنبال به چالش کشیدن سایر هنرمندان زمان خود بودند.
آن ها ویژگی های زیبایی شناختی، عرف های هنری و روش های فراوری آثار هنری را به چالش می کشیدند و به نوعی جنبشی براندازانه را رهبری می کردند. با استفاده از این تعریف، جنبش دادا احتمالاً نمونه غایی از هنر آوانگارد باشد؛ زیرا این جنبش اکثر بنیاد های تمدن غربی را به چالش می کشد.
تاریخ هنر آوانگارد
ایتالیای رنسانس احتمالاً اولین مبدأ تاریخی هنر آوانگارد در شاخه نقاشی و مجسمه سازی باشد. در آن دوران شمایلی از خاندان مقدس در انجیل به شیوه ای کاملاً طبیعی به تصویر کشیده می شد و هنر شاهد یک گذار رادیکال از آثار دوره بیزانس و حتی گوتیک بود. به علاوه، برهنگی نه تن ها پذیرفته شده بود، بلکه فاخرترین آثار استعاری نظیر نقاشی تبعید از باغ عدن از مازاتچو و مجسمه های برنزی فوق مدرن داوود از دوناتلو را در برمی گرفت.
علی رغم یک شکوفایی مختصر در آثار کاراواجو، کسی که به گرایش های انسانی در نقاشی ها با توصیفات روستایی-مانند خود از مسیح و دیگر اعضای خاندان مقدس جان بخشید، شیوه های بسیار جدید از رنسانس به آرامی با تکرار، تقلید و مطابقت کامل جایگزین شدند.
آموزشگاه های بزرگ هنر های زیبا در اروپا، به پشتیبانی کلیسای کاتولیک، مجموعه ای از قوانین و عرف های سرسختانه را معرفی کردند که در صورت بی توجهی هنرمندان به آن، به قیمت جانشان تمام می شد.
هنرمندان منحرف، از نگاه کلیسا، از ورود به گالری ها و نمایشگاه های رسمی منع می شدند. احتمالاً تنها در هلند بود که یک روح خالص از کاوش هنری، عمدتاً در قالب پرتره های شدیداً مهیج رامبراند و ژانر جدیدی از نقاشی توسط یوهانس فرمیر، به چشم می خورد.
این روند تا پس از فروکش کردن آشوب های انقلاب فرانسه و تمایل مجدد هنرمندان به هنر آوانگارد مسکوت ماند. آوانگارد دوباره با نقاشی از طبیعت و چشم انداز ها شروع شد. یک شیوه جدید از نقاشی به نام فضای باز از سوی کورو و دیگر هنرمندان مدرسه باربیزون، ابداع شد. کسپر دیوید فردریش، نقاش سمبلیست آلمانی، نقاشی های خود از طبیعت را با شیوه جدیدی از رمانتیسم ترکیب کرد.
این ژانر حتی توسط نابغه انگلیسی، جوزف مالورد ویلیام ترنر، سطوح بالاتر و حتی خارق العاده تر را نیز تجربه کرد. نقاشی تاریخی نیز با آثار گویا (Goya)، نظیر سوم ماه مه، شبیه به کار های آوانگارد به نظر می رسید که در آن هیچ قهرمان یا هیچ پیغام وحیانی و متعالی دیده نمی شد.
مکتب کاملاً آوانگارد بعدی، امپرسیونیسم بود؛ اولین جنبش از هنر مدرن که می رفت تا تمامی عرف های استفاده از رنگ در نقاشی را ویران کند. در این جنبش بود که به طور ناگهانی، علف می توانست قرمز باشد و کاه و یونجه، بسته به تأثیر گذرای نور خورشید با توجه به درک هنرمند، آبی به نظر برسد.
امروزه، امپرسیونیسم ممکن است به عنوان تفکر غالب در هنر به نظر برسد، اما در جامعه دهه 1870 و همچنین سلسله مراتب هنر ها در آن دوران، یک رسوایی محسوب می شد. تا جایی که به آن ها مربوط می شد، علف سبز بود و کاه و علوفه زرد؛ این تمام حقیقت ممکن بود.
هنر آوانگارد در اوایل قرن بیستم
سه دهه اول هنر قرن بیستم به موجی از جنبش ها و سبک های انقلابی اختصاص داشت. در ابتدا، فوویسم بین سال های 1905 تا 1908 ظهور کرد و رنگ های آن به حدی مهیج و غیرطبیعی بودند که اعضای آن لقب جانوران وحشی را کسب کردند. سپس کوبیسم تحلیلی بین سال های 1908 تا 1912 به عرصه هنر پا گذاشت.
شاید بتوان کوبیسم را روشنفکرانه ترین سبک از جنبش های آوانگارد توصیف کرد. سبکی که تمامی ایده های مرسوم پرسپکتیو را به نفع تأکیدی مهم تر بر نقاشی های دوبعدی نفی کرد و آموزشگاه های هنر اروپا را رسوا ساخت. در این میان، اکسپرسیونیسم آلمانی در مونیخ و برلین، سبکی نوآورانه بود، درحالی که آینده گرایی در میلان ترکیبی از تحرک و مدرنیته را به نمایش می گذاشت.
5 تاجر مشهور در هنر آوانگارد در پاریس در بین سال های 1900 تا 1930 سولومون آر گوگنهایم، آمبروا وُلارد، دانیل آنری کِنوایلر، پل گایوم و پگی گوگنهایم بودند. مرکز اصلی آوانگارد اکسپرسیونیست در آلمان نیز گالری اِشتورم بود.
اما احتمالاً جنجالی ترین جنبش هنر آوانگارد در تمام دوران، دادا بود که در سال 1916 و قبل از گسترش آن در پاریس، برلین و نیویورک، در زوریخ به دست تریستان تزارا پایه گذاری شد.
هنرمندان سبک دادائیست تقریباً تمامی ارزش های طبقه متوسط جامعه (بورژوا) در هنر بصری را به نفع ترکیبی بی پروا از خلاقیت آنارشیسم و بسیار پیشرفته نفی می کردند. خلاقیت آنارشیسم شامل شماری از ایده های براندازانه می شد که امروزه در قالب یک جریان نسبتاً اصلی نظیر خلق هنر جانک آرت از اشیاء به دردنخور و معرفی کلاژ سه بعدی نمود پیدا می نماید.
شاید گفته گردد که هنرمندان دادا خالقان هنر نمایشی، هنر رویدادی و همچنین هنر مفهومی، در حدود 50 سال قبل تر از جانشینان پست مدرنیست خود، بوده اند. خَلَف کمتر سرسخت جنبش دادا، سورئالیسم بود که شگفتی هایی را رقم زد، اما در حفظ فزونی برای تغییر ناکام ماند.
به طورقطع پس از دادا، تنها نقاش هلندی، پیت موندریان، با سبک دِ استیل (De Stijl) یا نئوپلاستیسیسم یا نوشکل آفرینی خود از انتزاع هندسی، بود که شیوه ای تجربی و اصیل را در پیش گرفت. در هنر پلاستیک یا نوشکل آفرینی، آوانگارد به طور دقیق از سوی هنرمند مدرنیست کنستانتین برانکوسی، هنرمند آینده گرا اومبرتو بوچیونی، هنرمند جنبشی الکساندر کالدر و مجسمه ساز اهل یورک شایر باربارا هِپ وُرث، به نمایش درآمد.
هنر آوانگارد در اواسط قرن بیستم
جنبش آوانگارد از دهه 1940 به بعد، با توقف و شروعی دوباره همراه شد. این اتفاق تا حدودی به خاطر سلطه هنر انتزاعی یا آبستره بود؛ به علاوه موضوعات بسیار اندکی در خصوص هنر انتزاعی وجود داشت که از اساس جدید بود.
در آمریکا، جکسون پولاک پایه گذار نقاشی کُنِشی شد و مارک روتکو نقاشی های آبستره خود با احساسات رنگارنگ را خلق کرد. اما آبستره در اواسط دهه 1960 یک نیروی از رمق افتاده بود. مینیمالیسم آن را تسهیل بخشید و کوشش کرد تا با پیغامی قدرتمندتر در آن نفوذ کند. اما جامعه واقعاً علاقه ای به آن نداشت.
جامعه بیشتر هنر عامه را ترجیح می داد؛ نوعی جدید از زیبایی شناختی دهه 60 که به طور ناگهانی هنر را دوباره در دسترس عموم قرار می داد. بااین حال، به جز شمار معدودی از هنرمندان استثنایی چندرسانه ای نظیر رابرت روشنبرگ و اندی وارهول و شاید کلیس اولدنبورگِ مجسمه ساز، هنر عامه پرطرفدار، اما قابل پیش بینی باقی ماند.
در این میان، در اواخر دهه 1960 در ایتالیا، از مواد خام به دردنخور در هنر اسمبلاژ (هنر جفت وجورکاری)، چیدمان و هنر نمایشی استفاده می شد و ماهیت تجربی این جنبش را حفظ می کرد، درحالی که در آمریکا هر دو هنر اسمبلاژ چوبی از لوئیس نِوِلسون و هنر انباشت از آرمان (Arman) به فرهنگ عامه اضافه شد.
در همین زمان در اروپا و در دهه 1950 و اوایل دهه 1960، طعمی از آوانگاردیسم از سوی هنرمندان تجربی نظیر ژان دوبوفه و ایوس کلین معرفی گردید.
چهره تأثیرگذار هنر آوانگارد در آمریکا در دهه 1940 و 1950، جان کِیج نوازنده و نقاش بود. کیج که به خاطر اثر موزیکال انقلابی خود به نام 4 دقیقه و 33 ثانیه مشهور بود، در کالج بلک ماونتِن (Black Mountain) به سخنرانی پرداخت و هنرمندانی، چون رابرت روشنبرگ و جسپر جونز را تحت تأثیر قرار داد.
هنر آوانگارد در اواخر قرن بیستم
هنر پست مدرنیست در اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970 ظهور کرد. این هنر منجر به پیدایش شیوه های تازه ای از هنر معاصر شد که اکثر آن ها از نظر معنایی تقریباً آوانگارد بودند. این شیوه های جدید هنری شامل هنر فمینیستی، هنر عکاسی، هنر چیدمان، هنر ویدئو، هنر مفهومی، هنر نمایشی و هنر رویدادی می شدند. یکی از آخرین شیوه های خلاقانه در هنر آوانگارد هنر بدن است.
اواخر دهه 1980 و اوایل دهه 1990 شاهد ظهور گروهی آوانگارد، موسوم به هنرمندان جوان بریتانیا، بود که از اعضای آن می توان به مارک والینگر، برنده جایزه ترنر، راشل وایترید، جیلیان وِرینگ، دیمین هرست، داگلاس گوردون و استیو مک کوئین اشاره نمود. دیگر عضو جنجالی این گروه تریسی اِمین بود.
این گروه از هنرمندان جوان پست مدرنیست به خاطر نگاه چالشی و براندازانه خود به موضوعات هنری و استفاده از موادی، چون مدفوع فیل، کوسه مرده، کرم حشره و خون انسان، جنجال فراوانی به پا کردند و هنرمندان هنری و جامعه را به شوک فرو بردند.
تا جایی که حتی نگاه آوانگارد آن ها هنر بریتانیایی را زنده کرد و گروه بزرگی، از جمله چارلز ساچی، کلکسیونر مطرح بریتانیایی را با خود همراه ساخت. آن ها پیروز شدند تا آثار خود را در نمایشگاه های متعدد و مشهوری، چون گالری ساچی و آموزشگاه سلطنتی لندن در معرض دید عموم قرار دهند.
فزونین نقاشی های آوانگارد در قرن بیستم
- دوشیزگان آوینیون؛ پیکاسو
- هارمونی در قرمز؛ آنری ماتیس
- برهنه از پله پایین می آید (شماره 2)؛ مارسل دوشان
- دایره سیاه؛ کاسمیر مالویچ
- ساخت وساز با لوبیای پخته؛ سالوادور دالی
- شماره 6؛ جکسون پولاک
- زرد و طلایی؛ مارک روتکو
- آبی تک رنگ؛ ایوس کلین
فزونین مجسمه های آوانگارد در قرن بیستم
- پرنده در فضا؛ کنستانتین برانکوسی
- فنجان پشمی؛ مره اوپنهایم
- اسب؛ مارینو مارینی
- بی نام؛ دونالد جاد
- هزار سال؛ دیمین هرست
- چراغ ها روشن و خاموش می شوند؛ مارتین کرید
- کنترل نماینده کائنات؛ دِیمین اورتگا
موسیقی ابتدایی آوانگارد
آینده گرایی ایتالیایی چندین آهنگ ساز و شاهکار هنری خلق کرد، اما اولین اثر متعلق به لویجی روسولو با عنوان هنر صداها بود. او توانست آن را با استفاده از صدا های نظامی و صنعتی برای فراوری شیوه جدیدی از موسیقی خلق کند.
او ماشین های صدا (noise machines) را ساخت که نوعی از نویز سفید فراوری می کردند و موجب انقلابی در جنگ افزار ها شدند، اما هیچ کدام از این ابزار ها و طراحی ها پابرجا نماندند.
این ماشین موسیقی تأثیر عمیقی بر شماری از نوازندگان آن دوران و همچنین نوازندگان معاصر داشت، اما از اواخر دهه 1940 بود که واژه آوانگارد خاتمه از طریق آثار نوازندگان مدرسه دارمشتات سامر (Darmstadt Summer) به موسیقی چسبید.
در همین دوران در آمریکا، جان کیج که خود را به عنوان یک هنرمند تجربی توصیف می کرد، نگاهی انقلابی تر داشت. او در ابتدا در اثر مشهور خود با نام 4 دقیقه و 33 ثانیه در سال 1952، سکوت را به عنوان صدایی که مفهوم موسیقی را به چالش می کشد، معرفی کرد. این قطعه شامل 4 دقیقه و 33 ثانیه از سکوت می شد و نسبت به یک قطعه موزیکال، فلسفی تر به نظر می رسید.
کیج از این طریق، به ترویج آلات موسیقی تغییریافته، صدا های طبیعی، صدا های فراوریشده با اشیاء، حرکات مجری و مخاطب و صدا های اتفاقی در مقایسه با موسیقی مرسوم آن دوران پرداخت.
او همچنین اولین بار مفاهیم عدم قطعیت و تصادفی را وارد موسیقی کرد و موسیقی بداهه (aleatoric) را بنیان نهاد. به علاوه، او مفهوم پیانوی آماده، پیانویی که با اشیاء شگفت انگیز متعدد به یک تخته موجد صدا (soundboard) تغییر یافته را نیز خلق کرد.
شروع موسیقی الکترونیک
سرانجام جنگ دنیای دوم، شروع دوره تازه ای از انقلاب موزیکال محسوب می شد که بر مبنای افراطی ترین ایده های دهه های اخیر و فناوری های تازه و نوظهور قرار داشت. پیر شافر در سال 1948 آزمایشگاهی را در پاریس برای موسیقی محسوس به منظور کشف نظریه های لویجی روسولو تأسیس کرد.
شافر با این شیوه موزیکال که نوعی از موسیقی الکترونیک از طریق ضبط صدا بود، در ساختن صدا ها با اشیاء به یک پیشرو تبدیل شد. مشهورترین نمونه از این ژانر شعر الکترونیکی اثر ادگار وارِس بود که با 400 بلندگو اجرا می شد.
کارل هاینز اشتوکهاوزن، کوشش فراوانی برای ترویج شیوه های مهم موسیقی الکترونیکی کرد. او ساز های الکترونیک، صدا، نوار کاست و نمونه های متعدد را مورد آنالیز قرار داد و شیفته نحوه حرکت صدا در فضا بود.
او همچنین ژانر های فرعی دیگر نظیر موسیقی مجلسی الکتروآکوستیک و موسیقی الکترونیک زنده را به ترتیب در سال های 1958 و 1964 پایه گذاری کرد.
ظهور مینیمالیسم، موسیقی را به عنوان یک فرم و شیوه حذف نکرد. نوازندگان مینیمالیست نظیر استیو رایش، تری رایلی، فیلیپ گلس و لا مونته یانگ با استفاده از سیم های ساده آلات موسیقی و الگو های موزون تکراری، موسیقی خلق کردند.
با وجود شیوه های جدید فراوری و توسعه موسیقی و افتتاح مراکز متعدد برای ترویج موسیقی آوانگارد، موسیقی از یک هنر انحصاری که تنها در اختیار نوازندگان مشهور بود به یک پدیده نسبتاً شایع بدل گشت.
موسیقی جاز آوانگارد
مفهوم آوانگارد به پیشرفت های افراطی در موسیقی جاز آفریقایی-آمریکایی، بین دهه های 1950 و 1960، نیز اطلاق می شد. جازِ آوانگارد با دنبال کردن نوآوری های فنی و تعابیر احساسی، یک ژانر ترکیبی منحصربه فرد بود که این تکنیک توسعه یافته، اصالت و نبوغ را با مهارت های بداهه نوازی ادغام می کرد.
جاز آوانگارد که اساساً هم ردیف با ژانر جاز آزاد بود، غالبا از نظر سبک تفاوت داشت. جاز آوانگارد به عنوان یک سبک هنری منحصر به سیاه پوستان در خلال جنگ های استعماری، سلطه ها، جنگ سرد و کوشش برای برابری های جنسی و نژادی ظهور کرد و به سبب این شرایط، بازتابی از عدم قطعیت و اضطراب بود و توده مردم و مفاهیم پوچ و بی معنی را تحسین می کرد.
جاز آوانگارد که مرز میان شعر مکتوب و بداهه را تیره نموده بود، با پیچیدگی ظاهری و صراحت عاطفی در جامعه رسوخ کرد. بااین حال، موسیقی جاز آوانگارد از طریق مطالبه هنر و نه نفی آن، از دیگر ژانر های هنر آوانگارد قابل تشخیص بود.
ظهور عکاسی به عنوان یک شیوه
ظهور عکاسی در قرن نوزدهم موجب خلق یک زبان جدید به طور کامل برای ضبط تصاویر انسانی و دنیا اطراف ما شد. این هنر در ابتدا به عنوان عکاسی پرتره در استودیو های عکاسی ظهور کرد و قیمت نسبت پایین داگرئوتایپ (اولین شیوه ضبط تصاویر در عکاسی) منجر به رشد محبوبیت عکاسی پرتره نسبت به نقاشی پرتره شد.
عکاسی به عنوان یک شیوه، به طورقطع در نوع خود آوانگارد بود، زیرا داشتن یک پرتره که زمان زیادی برای تهیه آن صرف نشده بود، اتفاق تازه ای محسوب می شد.
در اواخر قرن نوزدهم، بسیاری از عکاسان شیوه های سنتی را نفی کردند و به سوی گسترش ژانر عکاسی تصویری و ترویج آن به سوی هنر خواص رفتند. چیزی که برای اولین بار به عنوان یک ابزار ساده برای به ثبت رسیدن معرفی گردیده بود، تبدیل به شیوه ای هنری و ابتکارانه در نوع خود شد.
وقتی که برای اولین بار دوربین های کوچک عکاسی به خیابان ها راه یافتند، عکاسی به طور کامل دموکراتیزه شد و به عنوان یک روش با نگرش های متعدد آوانگارد که فرهنگ بصری را به شدت تحت تأثیر قرار می دهد، انقلاب عظیمی را به وجود آورد.
عکاسی آوانگارد
ازآنجایی که عکاسی قدرت ناگفته رسایی داشت و پس از جنگ دنیای اول تبدیل به ابزاری از ناخودآگاه مدرن شده بود، بسیاری از هنرمندان آوانگارد برای ثبت روح جامعه صنعتی معاصر به سراغ این هنر رفتند. در دهه های 1920 و 1930 بود که شیوه ها و تکنیک های نامتعارف فراوان نظیر فتوگرام انتزاعی یا فوتومونتاژ ظهور کردند. هنرمندان متعددی نظیر لازلو موهولی ناگی (László Moholy-Nagy)، کسی که به پدر آوانگارد عکاسی معروف بود، به سراغ این شیوه قدرتمند رفتند.
عکاسی آوانگارد در فرانسه، جایی که پایتخت آن نقش مرکز بی چون وچرای آوانگارد بین المللی را ایفا می کرد، ریشه در سورئالیسم داشت که از تحول اجتماعی از طریق نفی ارزش ها و عرف های بورژوازی حمایت می کرد. عکاسان سورئالیسم از تکنیک های مختلفی نظیر دابل اکسپوژر، چاپ ترکیبی و رنگ بندی معکوس برای خلق تصاویری که مرز میان رؤیا و واقعیت را کمرنگ می کردند، بهره می بردند.
اِل لیسیتزکی و الکساندر رودشنکو، دو هنرمند روسی، از شیوه های مختلفی استفاده می کردند که قرارداد های ادراکی و بازنمایی بصری را در هم می شکستند؛ کلوزآپ های بسیار افراطی، افق های کج ومعوج یا فرم های کاملاً انتزاعی، از شیوه های این دو هنرمند بودند.
این دوره در بین دو جنگ، بدون شک یکی از غنی ترین دوران در تاریخ عکاسی بود که این هنر را فراتر از مرز های پیشین آن برد. آثار عکاسان آوانگارد نظیر من رِی، اوژن آتژه، آندره کِرتس، کلود کان یا آنری کارتیه برسون، نگاهی اجمالی از این دوره شدیداً خلاقانه و سازنده در اختیار ما قرار می دهد.
این شیوه خلاقانه و آوانگارد از دوران پیش از جنگ با تصاویر سورئال آتژه، پر از بی قراری قصیده ای و بی احتیاطی مرموز از مناظره شهری، ترکیب های حیرت انگیز کِرتس، تجربیات ظاهری ری از طریق پیوند تصاویر، به چالش کشیدن و بی ثبات کردن مدل های مسلمِ هویت جنسی از سوی کان و حس و درک قوی کارتیه برسون از لحظات، عکاسی را برای همواره تغییر داد.
تولد تئاتر آوانگارد
تئاتر آوانگارد یا تجربی نیز به مانند دیگر فرم های آوانگارد، به عنوان واکنشی نسبت به یک بحران فرهنگی عموماً درک شده ظهور کرد و عمر و شیوه های غالب نویسندگی و فراوری نمایشنامه ها را به چالش کشید.
این مفهوم تازه با انکار ارزش ها و عرف های بورژوازی، سعی در معرفی کاربرد متفاوتی از زبان و بدن به منظور تغییر ادراک و احساس و خلق یک رابطه مؤثرتر با مخاطب داشت. این جنبش از سال 1896 و از طریق آلفرد ژاری و نمایشنامه وی با عنوان شاه اوبو شروع شد.
او در این اثر ارزش ها، هنجار ها و عرف های فرهنگی را به شیوه ای خشن، عجیب و طنزآلود سرنگون کرد. این اثر دارای یک اهمیت انقلابی است، زیرا در های مدرنیسم در قرن بیستم را می گشاید و بر مکاتب دادا، سورئالیسم و تئاتر هجو اثر می گذارد.
در ابتدا نقش مخاطب که به طور سنتی از او به عنوان یک ناظر مجهول یاد می شد، با ظهور تئاتر آوانگارد تغییر کرد. مخاطب به روش های مختلف نظیر شرکت در نمایش در سطحی کاملاً مؤثر یا دعوت برای حس یک شیوه خاص به منظور تغییر نگاه، ارزش ها و باورها، درگیر نمایش می شد.
کارگردان مشهور، پیتر بروک، این هدف را به عنوان یک نمایش ضروری که در آن تنها یک تفاوت عملی میان بازیگر و مخاطب وجود دارد و هیچ تفاوت بنیادینی در کار نیست توصیف می نماید.
تئاتر آوانگارد همچنین به دنبال تغییر ظاهر اجتماعی تئاتر از طریق هنرمندانی بود که تبدیل به فعالان فرهنگی شده بودند. این مورد برخلاف تئاتر تبلیغاتی و حکومتی بود که هدف خلق یک بیانیه تعیین اخلاقی یا سیاسی و به چالش کشیدن ارزش ها و باور های مخاطب را در سر می پروراند.
آوانگارد همچنین روش های سنتی سلسله مرتبه ای خلق آثار نمایشی را نیز به چالش کشید و نفی کرد. وقتی که هنرمندان آزادی تفسیری بیشتری به دست آوردند، توانستند به لطف کوشش خود به مراتب بالایی ارتقا یابند. به علاوه، شیوه های سنتی فضا، حرکت، حالت، تنش، زبان و سمبلیسم نیز تغییر یافتند.
تئاتر آوانگارد فرانسوی و روسی
تئاتر آوانگارد در فرانسه به طرز عجیبی نشانی از دادا و سورئالیسم داشت. هنرمندان دادائیست مطابق با هنرمندان آینده گرا، از اصول زیبایی شناختی متعددی نظیر عمل هم زمان و برقراری یک رابطه خصومت آمیز با مخاطب برای خلق نمایشنامه بهره بردند.
اثر تریستان تزارا با عنوان قلب گازی در نوع خود یک آنارشی علیه هنر و به خصوص تئاتر بود و منجر به جنگی میان هواداران و مخالفان آن شد. معرفی سورئالیسم از سوی آندره برتون در سال 1924، کسی که دو سال قبل از مکتب دادا جدا شده بود، سیگنال مرگ دادا به عنوان یک جنبش آوانگارد تأثیرگذار را صادر کرد.
سورئالیسم قدرت مؤثری در نمایشنامه نویسی تجربی بود و اکثر آثار نمایشی فاخر، مواردی بودند که توسط آنتونین آرتو و گایوم آپولینر نوشته شدند.
نمایشنامه آرتو با عنوان راز های عشق در سال 1927 به روی صحنه رفت و تبدیل به اولین اثری شد که از تکنیک نمایشنامه نویسی غیرارادی در مکتب سورئالیسم بهره می برد. در این نمایش دو عاشق مرتباً رابطه خود را تغییر می دادند و با شخصیت های دیگری تعامل می کردند که هویت آن ها نیز جابجا می شد.
در این میان، در روسیه، تئاتر تبدیل به منبعی از تجربه و ابزاری قدرتمند برای تبلیغات انقلابی شده بود. با وجود یک اپرانامه به زبان تجربی زائوم (ترکیبی از زبان مادری و باستانی اسلاوی با صدای پرنده و نطق های کیهانی) و لباس هایی با طرح هایی از مثلث و دایره های تک رنگ، اولین اپرای آینده گرای دنیا با نام پیروزی خورشید در سال 1913 به روی صحنه آمد و خشم مخاطبان را برانگیخت.
طراح لباس این اثر، جوانی به نام کاسمیر مالِویچ بود که قبل از توسعه و بهبود نگاه هنری و ایده های خود، کارش را با تجربه تئاتر شروع کرد. این نوع تئاتر از مکانی برای طبیعت گرایی و احساس به اثری کاملاً نمایشگاهی تبدیل شد.
هنرمندانی، چون الکساندر رودشنکو، ولادیمیر تاتلین، الکساندرا اکستر و لیوبوف پوپووا اقدام به خلق لباس هایی با طراحی های افراطی و عصیان گر برای عصری آینده گرا کردند که فریتز لانگ و حتی فِلش گوردو را تحت تأثیر قرار داد.
وِسِوُلود میرهولد (Vsevolod Meyerhold)، یکی از شیفته ترین فعالان تئاتر نوین شوروی، از جلوه های بدنی در اجرا استفاده کرد و تئاتر فیزیکی مدرن را پایه گذاری نهاد. انبوهی از سبک های هنری در این سال های پرآشوب ظهور کردند. مایاکوفسکی بعد ها دراین باره می نویسد: تئاتر یک آینه نیست، بلکه یک شیشه ذره بین است.
آوانگارد امروزی
بر اساس تمام گفته های ما از تاریخ، آوانگارد قرار است به معنای فراتر از زمان باشد؛ بنابراین، منطق حکم می نماید که مردم به اندکی زمان برای شناسایی فردی که فراتر از زمان خود بود احتیاج داشته باشند، در غیر این صورت آوانگارد هرگز در قالب طلایه دار و پیشرو ظهور نمی کرد.
آوانگارد در زمانی که اکثر جنبش های تاریخی ظهور کردند، راهی نیز برای مخالفت با شیوه مرسوم نگاه به هنر و به چالش کشیدن نظریات آموزشگاهک محسوب می شد. اما امروز که دانشگاه متوجه جنبش های تاریخی آوانگارد است و دوشادوش هنر معاصر گام برمی دارد، چگونه می توان یک حرکت آوانگارد و ترقی خواه را شناسایی کرد؟
چرا مفهوم آوانگارد امروزه بسیار پیچیده است؟
هنر معاصر در حال تجربه بهترین و بدترین دوران خود است. این هنر از سوی شمار فراوانی از جنبش های مهم کنار زده شده و از پرسش هایی که پیش تر حل شده اند آگاه شده است.
این اتفاق می تواند یک مزیت تلقی گردد یا اینکه یک مانع محدودنماینده باشد. بعضی همچنان از این واقعیت که هنر به سختی قابل تعریف است، آزرده خاطر هستند و تقصیر را به گردن آوانگارد می اندازند. درحالی که این نظرات اغلب اهمیت چندانی ندارند، بد نیست تا در میراثی که جنبش های آوانگارد از خود برای ما به جا گذاشته اند، تجدیدنظر کرد.
بله، به سبب فراهم شدن میلیون ها شیوه مختلف برای نگریستن به هنر، نه تن ها در یک قالب سنتی بلکه به عنوان یک هنر آماده، یک اسمبلاژ، یک نمایش، یک هنر رویدادی، یک اجرا، یک سند، یک هنر چیدمان و نمونه های دیگر، باید از آوانگارد تشکر کرد. اما از طرفی دیگر، آیا این موضوع سبب نمی گردد که همه ما به طور گاه و بی گاه حس ناخوشایندی از زندگی در دنیای را تجربه کنیم که همه چیز در آن از قبل گفته و اجرا شده است؟
آیا آوانگارد معاصر قابل دستیابی است؟
فراتر از زمان بودن در قرن بیست و یکم تقریباً محال است. این برداشت کلی که زمان سریع تر و سریع تر در حال حرکت است، اولین مشکل محسوب می گردد.
با جابجایی اطلاعات به سرعتِ زدن یک ضربه بر روی صفحه نمایش تلفن های خود، ترجمه و تفسیر ایده ها آسان تر می گردد، اما آیا درک اعتقادی ما از آن ایده ها نیز آسان تر می گردد (اعتقادی به این خاطر که در بدترین سناریو، ما معمولاً به سادگی قانع می شویم که آن ایده ها را درک نموده ایم)؟
چگونه می توان گفت که چیزی فراتر از زمان خود بوده و درک ما از زمان نامفهوم است؟ موضوعات جدید سریع تر از همواره قدیمی و کهنه می شوند، حتی اگر زمان کش بیایید و گذشته به شیوه ای دیگر تکرار گردد، به سختی زمان برای شناسایی آن ها کفایت می نماید.
آوانگارد بودن در دهه 2010 به معنی بزرگ تر، بهتر و جسورتر از هنر معاصر بودن است. وقتی که هنر معاصر خودش شامل همه موارد مرتبط با روح زمان ماست، چگونه این امر محقق می گردد؟ یا اینکه، آیا هنر معاصر به طور پیش فرض آوانگارد است؟
ما ترجیح می دهیم تا به جای یک نتیجه گیری خالص و اصیل، به سراغ آخرین جملات از کتاب لیام جیلیک با عنوان هنر معاصر مسئول چیزی نیست که در حال وقوع است برویم و چیزی ارزشمند برای تفکر به شما بدهیم: نظام هنر معاصر بیشتر و بیشتر نسبت به گذشته و آینده ابدی خود در حال فراگیر شدن است.
این نظام متورم و در شرف سودمندی، به طور بی سرانجامی از همه جهات با مردم ارتباط دارد. اما این موضوع در خصوص زمین تخت که زمانی مردم به آن باور داشتند و همچنین آسمان بی انت های غرب نیز صادق بود.
چه کسی فزونین هنرمند آوانگارد دنیا است؟
پرسشی که پاسخ به آن محال است؛ بنابراین ما در خاتمه به سراغ معرفی بعضی از چهره های برتر می رویم؛ این چهره ها شامل جوزف مالورد ویلیام ترنر (نقاشی که یقیناً 50 سال از زمان خود جلوتر بود)، کلود مونه (با اولین نقاشی انقلابی مدرن)، ایلیا رپین (اولین نقاش روسی که جزئیات اصیل زندگی را به تصویر کشید)، پیکاسو (به خاطر مهارت وی در هنر انتزاعی و استعاری در تقریباً تمامی شیوه ها)، مارسل دوشان (پیشرو در هنر دادا و هنر عینی و خلق هنر مفهومی)، زن و شوهر کریستو و ژان کلود، اندی وارهول (اولین و بزرگ ترین هنرمند پست مدرنیست)، گیلبرت و جورج (به خاطر مجسمه های زنده)، دیمین هرست (بزرگ ترین هنرمند هنر خود-تبلیغاتی) و البته بنکسی (خالق آثار جنجالی گرافیتی) هستند.
لو کوربوزیه به عنوان معمار کارکردگرا و پیشرو در سبک بروتالیسم به همراه فرانک او گری، قهرمان سبک ساختارشکنی در آمریکا و اروپا، از بزرگ ترین چهره های معماری آوانگارد در دنیا بودند.
منبع: widewalls visual-arts-cork
منبع: برترین ها